«که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها»
«که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها»
خانمی که جلو نشسته بود، گفت؛ «هنوز مهر نیومده ترافیکش اومده»
مردی که عقب نشسته بود، گفت؛ «به مهر ربطی نداره، این ترافیک دیگه همیشه هست به قول شاعر ما آن شقایق ایم که با داغ زاده ایم.»
راننده تاکسی پرسید؛« این شعر را برای ترافیک گفتن؟»
مرد گفت: « شعر اگه شعر باشه، همه جا مصداق داره. مثلاً وقتی حافظ می گه که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها... شما اگه دقت کنی می بینی هر کاری اولش آسونه، ولی یه ذره که بری جلو مشکلات شروع می شه.»
خانمی که جلو نشسته بود، گفت: «واقعاً.» بعد گفت: « عجیبه ها، ماشین ها تکون نمی خورن.» و از راننده پرسید: «ماشین تون دنده هوایی نداره؟»
راننده لبخندی زد و گفت: «کاشکی داشت.»
مرد دیگری که عقب نشسته بود، گفت: «دنده تون رو بذارین تو چهار، بعد یه دفعه کلاج را ول کنید، تا ته گاز بدین، سر فرمون هم بکشید بالا... شنیدم اینجوری ماشین می پره.»
لحن مرد آنقدر جدی بود که راننده همین کارها را کرد و تاکسی عین پرنده یی که از شاخه درختی برخیزد از وسط اتوبان برخاست و به هوا رفت. همه هیجان زده شده بودند.
زن گفت: «خدا پدر و مادر تون رو بیامرزه، نجاتمون دادین... من سر اتوبان پیاده می شم.»
راننده در آیینه نگاه کرد و از مرد دوم پرسید: «برای نشستن باید چی کار کنم؟»
مرد گفت: «هواپیما نیست که سیستم فرود داشته باشه... تاکسیه.»
راننده گفت: «پس چه جوری باید بشینیم؟ »
مرد گفت: «هیچ جوری.»
زن با نگرانی پرسید؛«یعنی چی؟»
مرد گفت: «یعنی تا وقتی ماشین بنزین داره تو هوا می چرخیم، بعدش هم تمام.»
زن پرسید: «تمام یعنی چی؟»
مرد گفت: «تمام یعنی تمام.»
مرد اول گفت: «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها»
__________________
کلمات کلیدی :
» نظر